عجب خدايی داريم
سلام <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />
این چند روز گذشته و مخصوصا هفته قبل روزهای تلخی رو پشت سر گذاشتیم. فقط باید از خدا بخوایم که برای همهی اونهایی که عزیزشون رو توی این حادثه از دست دادن صبر بده.
یه چیزی هم در گوشی بگم. گرچه شاید این چیزی که میخوام بگم برای هر آدمی یک راز هست، اما من همیشه آرزو میکنم که مُردنم یه همچین مرگی باشه. یعنی همیشه از خدا خواستم که مبادا مرگ ما رو در حال ضعف و ناتوانی و مثلا توی رختخواب و یا خدای نکرده، نعوذ بالله در حال گناه برسونه. این خیلی مسالهی مهمی هست. حداقل برای من خیلی مهمه. گفتم که این یه راز هست و نمیشه همه چیزو گفت. مثلا اگه اینجوری بمیریم ... بیخیال!
یه جملهای هست تو دعای کمیل که من هر وقت میخونم یاد خودم میافتم. البته همهی این دعا و جمله جملهش حدیث نفس ماست. اما این یه جمله خیلی تکون دهنده هست.
« الهی ... کم من ثناء جمیل لست اهلا له نشرته »
یعنی: خدایا ... چه بسیار صفتهای نیکویی که من شایستهی آنها نبودم اما میان مردم پراکندی و مرا به آن صفتها به مردم شناساندی ...
میدونید چه معنی بزرگی توی این جمله هست. یعنی اگه امروز تک تک شما بدونید که مثلا من چه جور آدمی هستم و پشت این ظاهر چه صفتهایی وجود داره و تا حالا چه کارهایی کردم و ... حتی یک لحظه هم حاضر نمیشین با من صحبت کنین.
اگه خدایی نداشتیم که ستار العیوب باشه و اگه دل هر کس و باطن هر کس برای همه آشکار میشد هیچ کس نمیتونست سرشو بلند کنه و تو چشم بقیه نگاه کنه.
احتمالا این داستان رو شنیدین که یک بار حضرت موسی (علیه السلام) در ایام خشکسالی مردم رو توی صحرا جمع کرد تا برای باریدن باران دعا کنند. از طرف خدا ندایی اومد که یک نفر توی این جمع هست که تا از توی جمعیت خارج نشه بارون نمیباره. حضرت موسی پیام خدا رو به جمعیت گفت. همون کسی که منظور خدا بود با شنیدن این جمله تکونی خورد. دید که اگه از جمع خارج بشه آبروش میره. توی دلش گفت: خدایا غلط کردم، ابروی منو نبر. یک دفعه دیدند که آسمون سیاه شد و ابرها شروع به باریدن کردند. موسی رو کرد به آسمان و گفت خدایا کسی از این جمعیت جدا نشد؟ ندایی آمد که موسی ما آبروی بندهی خودمونو نمیبریم! واقعا اگه این خدا رو نداشتیم چکار میکردیم از بیآبرویی؟
الهی! اگر ستارالعیوب نبودی از رسوایی چه میکردیم؟
این یه جمله هم یادگاری از من (که خودمم یادگاری گرفتم):بنده ای داشت روبروی بتها عبادت ميکرد و مرتب ميگفت «يا صنمي»... . همين طور که داشت بت را عبادت ميکرد زبانش گرفت و گفت«يا صمدي»... حضرت حق خطاب به فرشتگانش گفت ببينيد اين بنده من با من چه کار دارد؟
قربونت برم خدااااااااااا
( راستی خندهتون نمیگیره آدمی مثل من اونم این موقع شب (37/1 شب) نشسته براتون از این صحبتا مینویسه!!! )
مثل اينکه اول بودن يه امتيازيه که اين دفعه نصيب ما شده....خدارو شکر.....تا بعد که ببينيم چی داريم که بگيم...خدارو شکر که همچين ربی داريم..
خدا بيامرزه همه ماهارو ..........يه چیزی... بنده خدا اين مرگ هم عجب غريبه...تو سوگواريها جملاتی ميشنوم که يه دفعه هاج واج ميمونم..اشکم يدفع متوقف ميشه..ميرم تو فکر...
۱.سلام ...۲ .وبلاگت کامل و جامعه ...۳. خدا بيامرزدشان ...۴. صبر بده به خانواده هاشون ...۵.اون موقع شب حس اين حرفا بيشتره در ضمن ...۶....موفق باشيد ....۷...ياحق ....
سلام دوست جون .تولد باباييم هست .نيای ناراحت ميشما .پس زودی بيا .کادو يادت نره ها(:دی)زوری بيد .منتظرتما بدو
سلام . چه کيفی داره ادم اين وقت شب بياد و به دور از هياهويی که توی وبلاگش به راه افتاده بشينه و اهنگی که خيلی دوستش داره را گوش کنه و نوشته ی داداشش را که اتفاقا در همين ساعت ها نوشته شده بخونه . خيلی حس خوبی داره . چطوری آقا جواد گل . ما خيلی چاکرتيم ها . ميلاد امام رضا (ع) را خدمتت تبريک عرض می کنم . کی قسمت می شه با هم ديگه بريم مشهد و يه زيارت سير بکنيم . التماس دعا